کد مطلب:28189 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

پاسداری از حقوق مردم












عوامل روانی حمایت مردم از حكومت ها، به تعداد نیازهای گوناگون معنوی آنان است. یكی از مهم ترین عوامل حمایت های مردمی، پاس داشتن حقوق مردم توسط حكومت است.

یكی از چیزهایی كه رضایت عمومْ بدان بستگی دارد، این است كه: حكومت، با چه دیده ای به توده مردم و به خودش نگاه می كند؟ با این چشم كه آنها برده و مملوك اند، و او خود، مالك و صاحب اختیار است؟ ویا با این چشم كه آنها صاحب حقّ اند و او خود، تنها وكیل و امین و نماینده است؟ در صورت اوّل، هر خدمتی انجام دهد، از نوع تیماری است كه مالك یك حیوان، برای حیوان خویش انجام می دهد، و در صورت دوم، از نوع خدمتی است كه یك امین صالحْ انجام می دهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعی مردم و احتراز از هر نوع عملی كه مشعر بر نفی حاكمیت آنها باشد، از شرایط اوّلیه جلب رضا و اطمینان آنان است.[1].

استاد شهید مطهری رحمه الله در تحلیلی عالمانه، یكی از علل عمده گرایش به مادّیگری را در قرون جدید، این اندیشه خطرناك و گمراه كننده می داند كه مسئولیت در برابر خدا، مستلزم عدم مسئولیت در برابر خلق است، و «حق اللَّه»، جانشین «حق النّاس» است، و حقّ حاكمیت ملّی، مساوی است با بی خدایی:

در قرون جدید، چنان كه می دانیم، نهضتی بر ضدّ مذهب در اروپا برپا شد و كم و بیش، دامنه اش به بیرون دنیای مسیحیت، كشیده شد. گرایش این نهضت، به طرف مادّیگری بود. وقتی كه علل و ریشه های این امر را جستجو می كنیم، می بینیم یكی از آنها، نارسایی مفاهیم كلیسایی، از نظر حقوق سیاسی است. ارباب كلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، نوعی پیوند تصنّعی میان اعتقاد به خدا از یك طرف، و سلب حقوق سیاسی و تثبیت حكومت های استبدادی، از طرف دیگر، برقرار كردند. طبعاً نوعی ارتباط مثبت میان دموكراسی و حكومت مردم بر مردم و بی خدایی فرض شد. چنین فرض شد كه یا باید خدا را بپذیریم و حقّ حكومت را از طرف او تفویض شده به افراد معیّنی كه هیچ نوعی امتیاز روشنی ندارند، تلقّی كنیم، و یا خدا را نفی كنیم تا بتوانیم خود را ذی حق بدانیم.

از نظر روانشناسی مذهبی، یكی از موجبات عقبگرد مذهبی، این است كه اولیای مذهب، میان مذهب و یك نیاز طبیعی، تضاد برقرار كنند؛ مخصوصاً هنگامی كه آن نیاز، در سطح افكار عمومی ظاهر شود. درست در مرحله ای كه استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم، تشنه این اندیشه بودند كه حقّ حاكمیت، از آنِ مردم است، توسط كلیسا یا طرفداران كلیسا و یا با اتّكا به افكار كلیسا، این فكر عرضه شد كه مردم، در زمینه حكومت، فقط تكلیف و وظیفه دارند، نه حق. همین كافی بود كه تشنگان آزادی و دموكراسی و حكومت را بر ضد كلیسا، بلكه بر ضد دین و خدا به طور كلّی برانگیزد.

این طرز تفكّر، هم در غرب و هم در شرق، ریشه ای بسیار قدیمی دارد...[2].

براساس این تفكّر خطرناك، مردم هیچ گونه حقّی بر امام و رهبر ندارند و ولایت و رهبری دینی، مساوی است با سلب حقوق سیاسی و اجتماعی مردم، و در یك جمله، رهبرْ مخدوم است و مردم، همگی خادم! بدیهی است حكومتی كه بر مبنای این فلسفه حركت كند، فاقد پشتوانه مردمی است و رهبری كه درباره حقوق مردم، دارای چنین اعتقادی باشد، از رضایت و حمایت مردمْ برخوردار نخواهد بود.









  1. سیری در نهج البلاغة: 118.
  2. سیری در نهج البلاغة: 119.